سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز



.: سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران :.

یک راز کوچولو

می خواهم رازی را برایتان بگویم راه میان بر برای رسیدن به هر چیزی که در زندگی ات می خواهی این است که همین حالا شاد باشی و خوشی را احساس کنی ! این سریعترین راه رسیدن به پول و هر خواسته دیگری است که  داری.


نویسنده: ׀ تاریخ: سه شنبه 90/4/21 ׀ موضوع: ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

شریعتی چه می گوید...

چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید یا برود و این هر دو از معنی برایم تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست
خداوندا!
به هر آنکس که دوست میداری،بیاموز
که عشق از زندگی کردن برتر است و
به هر آنکس که بیشتر دوست میداری،
بچشان که دوست داشتن ازعشق والاتراست.

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز،ولی پی در پی و آرام،دم گرم خودش را در گلویم سخت نقشبارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

مادرم می گفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم

.
اگر تنها ترین تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین تمام نداشتنهای من است.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.
شریعتی بزرگ………………
اخلاص:
یکتایی در” زیستن ”
یکتایی در” بودن”
یکتویی در “عشق”

حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود.
افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند وبزرگترین دردش رابی آبی نامیدند .

ای که همه هستی برای توست،تو خود برای که هستی؟چگونه هستی و نمی پرستی؟
وقتی سنتهای میرنده و عادات گذرنده و بی دوام را به مذهب توجیح می کنند،سنتهای کهنه را نمی توانند به زور مذهب نگاه دارند،اما مذهب را کهنه و میرنده نشان می دهند و همراه سنت از دست می دهند

در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستشان داریم و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی مان.
در عجبم از مردمی که خود زیر ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاد زیست

روزی مردی , عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند . او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد , اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد , اما عقرب بار دیگر او را نیش زد . رهگذری او را دید و پرسید:”برای چه عقربی را که نیش می زند , نجات می دهی” . مرد پاسخ داد:”این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم

منبع: Shariati.Nimeharf.com

 

 


نویسنده: ׀ تاریخ: یکشنبه 89/8/23 ׀ موضوع: خدا، شریعتی، عاشقی، یکتایی، زندگی، انسان ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

یک رویای شیرین!

من محسن هستم  تو کرمون زندگی می کنم خوشبختم!!

عاشق خودم هستم ... یعنی با خودم حال می کنم! از وجود خودم لذت می برم !

از بودن با خودم .. خودم رو دوست دارم با همه خوبیها و بدیهایم ...

قبل از همه و بعد از همه این نگاه خودمه که مهمه ..که اصله..

وقتی با خودم هستم انگار پیش مهمترین و سرشناسترین و محبوبترین ادم روی زمینم..

اخ چه کیفی میده!! اخ چه حالی میده!!

چه احساس خوبی دارم...احساس مهم بودن ...عزیز بودن ... معشوق بودن...

عشق داره از سر و روم می ریزه !! مجبورم خرجش کنم اونقدر که سرشار عشقم...

به هر چی که دور و برمه اسم و رسمشون مهم نیست مهم اصلشونه که همه نورند و لایق عشق ورزی ..جماد و نبات و انسان و ...

انگار غیر از عشق ورزی کار دیگه ای نمی تونم انجام بدم ...

حالا دیگه کم کم دارم احساس اشنایی می کنم ..با کی؟؟ خب معلومه با خدا ..تازه دارم میشناسمش خودشو ..رسمشو..

احساس فوق العاده یکی بودن ... حالا حس می کنم فقط و فقط یک نفر (یک وجود) است .. خدا! روح! نور! من! .. نمی دانم اما

حس می کنم ...یه حس قوی ..حالا می فهمم منظور اون حلاج سر دار رفته رو ....((انا الحق))


نویسنده: ׀ تاریخ: سه شنبه 89/8/18 ׀ موضوع: خدا، عشق، حس، خود ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

این شعر اشاره به چی داره؟!!!!

از جمادی مردم و نامی شدم
و ز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
و ز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر ز ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون


نویسنده: ׀ تاریخ: سه شنبه 89/8/18 ׀ موضوع: حیوان، عدم، ملک، ادم ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

گنج !!!

روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول ،آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شده . این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!! او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد


نویسنده: ׀ تاریخ: شنبه 89/8/15 ׀ موضوع: ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

مسائل همیشه آنطوری نیستند که به نظر می رسند...


دو فرشته مسافردرمنزل خانواده ثروتمندی توقف کردند تاشب را درآنجا بگذرانند.
آن خانواده گستاخی کردند واجازه ندادند فرشته ها شب را در مهمانخانه داخل عمارت بگذرانند.بلکه به آنها فضای کوچکی از زیر زمین خانه رااختصاص دادند.همانطور که فرشته ها مشغول آماده کردن بستر خود روی زمین سخت بودند فرشته پیرتر سوراخی دردیوار دید وروی آن را پوشاند فرشته جوانتر علت را پرسید واوگفت : “چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند”
شب بعد فرشته ها به خانه زوج کشاورز بسیار فقیر اما مهمان نوازی رفتند.پس از صرف غذای مختصر که داشتند آن زوج رختخواب خودشان رادراختیار فرشته هاقراردادندتاشب را راحت بخوابند.
صبح روز بعد فرشته ها آن زن وشوهر راگریان دیدند تنهاگاوشان که شیرش تنها منبع درآمدشان بود درمرزعه مرده بود.
فرشته جوان تر به خشم آمد وبه فرشته پیرتر گفت : چه طور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟ مرداولی همه چیز داشت بااین حال تو کمکش کردی .خانواده دومی چیزی نداشتند اما همان را هم با ما تقسیم کردند وبا این حال توگذاشتی گاوشان بمیرد.
فرشته پیرتر پاسخ داد:”چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر میرسند” “شبی که مادرزیرزمین آن عمارت بودیم متوجه شدم که درسوراخ دیوار طلا پنهان کرده بودند ازآن جا که صاحب خانه طماع وبخیل بود ومایل نبود ثروتش راباکسی شریک شود من سوراخ رابستم ومهرکردم تادستش به طلاها نرسد”
شب گذشته که دررختخواب آن کشاورز خوابیده بودیم فرشته مرگ به سراغ همسرش آمد ومن درازا گاو رابه اودادم
چیزها همیشه آن طوری نیست که به نظر میرسند.
هنگامی که اوضاع ظاهرا بروفق مرادنیست اگر ایمان داشته باشید باید توکل کنید وبدانید که همواره هر چه پیش می آید به نفع شماست فقط ممکن است تا مدت ها حکمتش رانفهمید.

منبع: کانون گفتمان قرآن

نویسنده: ׀ تاریخ: شنبه 89/8/15 ׀ موضوع: فرشته ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

شعر عرفانی

بی حجابانه درا از در کاشانه ی ما      که کسی نیست به جز ورد تو در خانه ی ما

گر بیایی به سر تربت ویرانه ی ما      بینی از خون جگر آب شده خانه ی ما

فتنه انگیز مشو کاکل مشکین مگشای     تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ی ما

مرغ باغ ملکوتیم در این دیر خراب      می شود نور تجلای خدا دانه ی ما

با احد در لحد تنگ بگوییم که دوست      آشنایم توئی و غیر تو بیگانه ی ما

گر نکیر آید و پرسد که بگو رب تو کیست     گویم آن کس که ربود این دل دیوانه ی ما

منکر نعره ی ما کو که به ما عربده کرد     تا به محشر شنود نعره ی مستانه ی ما

شکر لله که نمردیم رسیدیم به دوست     آفرین باد بر این همت مردانه ی ما

محی برشمع تجلای جمالش می سوخت   دوست می گفت زهی همت مردانه ی ما

غزل منسوب به  شیخ محی الدین عبدالقادر گیلانی


نویسنده: ׀ تاریخ: پنج شنبه 89/8/13 ׀ موضوع: ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

درک نور

از میان ارواح روحی وجود داشت که می دانست نور است.او روح جدیدی بود .مشتاق کسب تجربه .او می گفت "من نور هستم"من"نور هستم".با همه ی شناختی که از خود داشت و مرتب آن را بیان می کرد.ولی هیچ کدام جای تجربه را نمی گرفت.
و در اقلیمی که روح ار آن برخاسته بود ،چیزی "جز"نورنبود.در آن اقلیم،هر روحی ،عظیم بود،هر روحی بدیع و جالب بود،و هر روحی،با درخشندگی و شفافیت ناشی از نور اعجاب انگیز پروردگار می درخشید.و بنابر این این روح کوچک،به منزله ی شمعی در مقایسه با خورشید بود.در بطن بدیع ترین نورها –که خود جزئی از آن به شمار می آمد-او نه می توانست خودش را ببیند و نه خود را به عنوان که و چه ای که واقعا بود،تجربه کند.
از قضا،این طور پیش آمد که این روح مشتاق شد و مشتاق شد تا خود را بشناسد.اشتیاق او بقدری شدید بود که یک روز خداوند گفت .کوچولو،آیا میدانی چکار باید بکنی تا آرزویت را بر آورده سازی؟
روح کوچک پاسخ داد ،"خدایا استدعا می کنم به من بگو چکار باید بکنم.من هر کاری بگویی انجام میدهم"خداوند پاسخ داد،"تو باید خودت را از ما جدا کنی و بعد باید تاریکی را به سوی خود بخوانی".
روح کوچک سوال کرد:"ای رب مقدس تاریکی چیست؟"
خداوند پاسخ داد،"همان چیزی که تو نیستی"،و روح این را درک کرد.
روح کوچک،سپس،همین کار را انجام داد و خود را از همه،آری از همه جدا کرد و حتی به اقلیم دیگری شتافت و در آن سرزمین،روح کوچک قدرت داشت،که به تجربه خود همه نوع تاریکی و ظلمتی را فرا بخواند و همین کار را کرد.
با وجود این،در میان آن تاریکیها روح فریاد کشید،"پروردگارا چرا مرا فراموش کرده ای؟"همان کاری که تو در سخت ترین و تلخ ترین ایام انجام می دهی.ولی خداوند هرگز تو را فراموش نکرده است.او همیشه در کنار تو ایستاده و آماده بود به تو یادآوری کند که"خود واقعی تو کیست؟"همواره آماده بوده،تا تو را به "خانه اصلی ات"فرا بخواند.
بنابراین نقطه ای روشن در قلب تاریکی باش و آن را لعن و نفرین نکن.
و به هنگام محاصره شدن توسط چیزهایی که تو نیستی،آن را که هستی (گوهر الهیت را)فراموش نکن.

"از کتاب گفتگو با خدا"


نویسنده: ׀ تاریخ: سه شنبه 89/8/11 ׀ موضوع: ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

سفر جالب!

یکی بود یکی نبود

همه جا نور بود و عشق و خوبی و زیبایی...

یه روح کوچولو بود وسط این همه نور...

یه روز از خدا پرسید اینجا کجاست و من کیم و تو کی هستی(پررو)؟!!!

خدا گفت : من نورم خالق نور و عشق و زیبایی ...و تو!

روح کوچو لو پرسید نور و عشق و زیبایی یعنی چی ؟!!

خدا گفت : می خوای بدونی ؟؟

روح کوچولو گفت اره..

خدا گفت : برای فهمیدنش باید بری به یه سفر کوچولو!!!!

روح کوچولو گفت : چرا سفر؟؟!

خدا گفت : باید بری به جایی که ظلمت و کینه و زشتی هست تا معنی نور و عشق و زیبایی رو بفهمی؟!!

روح کوچولو معنی اینا رو نمی دونست همون طور که معنی اونا رو نمی دونست !!! ... و اصلا نمی فهمید که خدا راجع به چی حرف می زنه!!

...اما به خدا اعتماد داشت (چون نمی دونست بی اعتمادی چیه!!)

پس سرشو بالا گرفت با خوشحالی گفت : من اماده ام (اگر می دونست چی در انتظارشه احیانا از این حرفش پشیمون میشد!!)

خدا یه نگاه ( از اون نگاهها که نه تو این کاره نیستی ) بهش کردو گفت : این سفر سختی زیاد داره  ممکنه پشیمون بشی خسته بشی

راهی رو بری که دوست نداری از من گله کنی!  حتی منکر من بشی ! 

روح کوچولو نفهمید خدا در مورد چی حرف میزنه اما به رو خودش نیورد!!

خدا یه لبخند زد و ادامه داد : اما یه چیز یادت باشه که من همیشه باهاتم (هر چند روح کوچولو نمی فهمید که خدا جز با اون بودن کجا می تونست باشه؟!!) فقط کافیه منو یاد کنی تا حضورمو حس کنی ...

برای این سفر به یه سری ابزار و شرایط احتیاج داری !

مثل فراموشیه اولیه!! جا گرفتن در یه ...(خدا داشت دنبال واژه ای می گشت که روح کوچولو بفهمه) تن!!جسم!!قفس!!

خدا برا اینکه زیاد به روی روح کوچولو نیاره که تو هیچی نمی فهمی !!!`پرسید: اماده ای؟؟؟!!!

روح کوچولو مثل ادمای گیج و منگ یه کم خودشو جمع و جور کردو  با همون اعتماد بنفس (سادگی ) اولیه گفت : اره !!!!

و انگار که می خواست جهت تهیه بلیط و ویزا و ....  اقدام کند !! با اشتیاق تمام پرسید : چی کار کنم ؟؟!!!(احیانا می خواست بپرسه مقصد کجاست  اما دچار کمبود واژه و معانی بود!!!)

و خدا یه نگاه پر از مهر ( از اون نگاهها که پدرا موقع رفتن به خدمت سربازی به بچشون می کنن (توقع مرد شدن)) به روح کوچولو کرد و گفت : زمین!!!

 

  


نویسنده: ׀ تاریخ: سه شنبه 89/8/11 ׀ موضوع: ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )

من خودم را دوست دارم!

اگر ما به خودمان عشق بورزیم،خود را همانطور که هستیم، بپذیریم و به خود احترام بگذاریم، آنگاه همه مشکلات حل می شوند.

در این صورت است که ما دست به هر کاری بزنیم، با موفقیت و شادمانی روبرو خواهیم شد، تو گویی در جای جای زندگی مان، معجزات کوچکی یکی پس از دیگری اتفاق می افتند. سلامتی مان را دوباره به بهترین شکل ممکن به دست آورده، پول بیشتری از آن خود خواهیم کرد، رضایت مندی بیشتری در روابط با دیگران به دست خواهیم آورد. عمل کردی خلاقانه و موفقیت آمیز خواهیم داشت و همه این معجزه ها یکی پس از دیگری بی آن که خودمان کار زیادی انجام دهیم، به وقوع خواهند پیوست.

عشق و به رسمیت شناختن خود، به شما احساس امنیت، اعتماد و احترام داده و دنیای فکرتان را به بهترین وجه ممکن، شکل می دهد. روابط تان با دیگران سرشار از عشق و محبت خواهد شد، کاری پیدا می کنید که مطابق میل و خواسته شما باشد، مکان بهتری برای زندگی کردن پیدا خواهید کرد و در آن سکنی خواهید گزید، وزن بدنتان رو به تعادل خواهد گذاشت و در مجموع تغییرات شگرف و مثبتی در زندگی تان به وجود خواهید آورد.

عشق به خود را هیچ گاه فراموش نکنید و هیچ گاه به خاطر هیچ چیز از خود انتقاد نکنید و خود را به باد ملامت و سرزنش نگیرید. انتقاد راه پیشرفت را بر شما سد می کند.


نویسنده: ׀ تاریخ: دوشنبه 89/8/10 ׀ موضوع: عشق به خود، موفقیت ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )


© All Rights Reserved to sunlittle.Parsiblog.com \ Theme by:
bahar-20 . com